شازده کوچولوی من ، رایان
.
سلام پسر نازنینممممممممم ...می دونم عزیز دلم که خیلی دیره ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست ... تا الان سعی می کردم لحظه به لحظه زندگیت و فیلم بگیرم ... اما الان می بینم خیلی بامزگیت بیشتر و بیشتر می شه واسه همین خواستم اینجا رو باز کنم تا بتونم خاطراتت و ثبت کنم ... و وقتی بزرگ شدی به خودت تقدیم کنم ...
عشق من ...
مامان و بابا خیلی تنها بودند واسه همین از خدا یک فرشه خواستند ... خدای مهربون صدای اونها رو شنید و دعاشون و مستجاب کرد ،...
روز 26اردیبهشت 91 ساعت 8:30 صبح بدنیا اومدی ... مامانی سزارین شد ولی اگر می خواستی طبیعی هم بدنیا بیای باز هم تاریخ تولدت همین روز بود چون صبح زود 26 کیسه آبی که توش بودی و پاره کردی و می خواستی به دنیا بیای ...
هستی من ...
وزنت موقع تولد 3.520 بود با 51 سانت قد(الهی مامانی قربون قد و هیکلت بره)، یک عالمه هم مو مشکی داشتی ... (مامانت یادش رفته بود برس با خودش بیاره بیمارستان ، اخه فکر می کرد کچلی ... ولی ماشا... به موهای پرپشتت)، ناخنهای دستت به قدری زیبا و کشیده بود که همه تحسینت می کردند ...
دنیای من ...
موقع بدنیا اومد، غیر از بابایی ، پدر و مامان شکوه و بابا بزرگ و مامان قدسی و عمه الی هم بودند ...(حالا تو فیلم بهتر می تونی ببینی )
ما 10 روز اول خونه خودمون بودیم و مامان شکوه هم اومد کمک ، و این 10 روز و با ما بود .. اما مامان داشت افسردگی می گرفت چون گریه ها و جیغ های شبانه شما قطع نمی شد و فقط شاید 1 ساعت تو 24 ساعت می خوابیدی (خوشکل مامان فکر کنم دل درد بودی ، شایدم چون جات عوض شده بود از جای جدید می ترسیدی) بنابراین ما کوچ کردیم خونه مامان شکوه و تا 33 روزگیت اونجا بودیم ...
روزی که می خواستیم از اونجا بیایم به کمک مامان شکوه چند قدم برداشتی ، مامان شکوه به شوخی می گفت حالا که راه افتادی اجازه می دهم بری خونه خودتون ...
الان دقیقا دو ماه و 16 روزته و ماشا.. تپل مپل شدی ... الان می تونی خیلی خوب سرت و نگه داری ...آقو هم می تونی بگی و خنده های بی دندونت دل مامان بابا رو برده ...
فدای تو بشم الهی ... قول می دم که از این به بعد بایام اینجا و تک تک لحظاتت و ثبت کنم ...
عاشق تو (مامان)
مامان و بابا خیلی تنها بودند واسه همین از خدا یک فرشه خواستند ... خدای مهربون صدای اونها رو شنید و دعاشون و مستجاب کرد ،...
روز 26اردیبهشت 91 ساعت 8:30 صبح بدنیا اومدی ... مامانی سزارین شد ولی اگر می خواستی طبیعی هم بدنیا بیای باز هم تاریخ تولدت همین روز بود چون صبح زود 26 کیسه آبی که توش بودی و پاره کردی و می خواستی به دنیا بیای ...
هستی من ...
وزنت موقع تولد 3.520 بود با 51 سانت قد(الهی مامانی قربون قد و هیکلت بره)، یک عالمه هم مو مشکی داشتی ... (مامانت یادش رفته بود برس با خودش بیاره بیمارستان ، اخه فکر می کرد کچلی ... ولی ماشا... به موهای پرپشتت)، ناخنهای دستت به قدری زیبا و کشیده بود که همه تحسینت می کردند ...
دنیای من ...
موقع بدنیا اومد، غیر از بابایی ، پدر و مامان شکوه و بابا بزرگ و مامان قدسی و عمه الی هم بودند ...(حالا تو فیلم بهتر می تونی ببینی )
ما 10 روز اول خونه خودمون بودیم و مامان شکوه هم اومد کمک ، و این 10 روز و با ما بود .. اما مامان داشت افسردگی می گرفت چون گریه ها و جیغ های شبانه شما قطع نمی شد و فقط شاید 1 ساعت تو 24 ساعت می خوابیدی (خوشکل مامان فکر کنم دل درد بودی ، شایدم چون جات عوض شده بود از جای جدید می ترسیدی) بنابراین ما کوچ کردیم خونه مامان شکوه و تا 33 روزگیت اونجا بودیم ...
روزی که می خواستیم از اونجا بیایم به کمک مامان شکوه چند قدم برداشتی ، مامان شکوه به شوخی می گفت حالا که راه افتادی اجازه می دهم بری خونه خودتون ...
الان دقیقا دو ماه و 16 روزته و ماشا.. تپل مپل شدی ... الان می تونی خیلی خوب سرت و نگه داری ...آقو هم می تونی بگی و خنده های بی دندونت دل مامان بابا رو برده ...
فدای تو بشم الهی ... قول می دم که از این به بعد بایام اینجا و تک تک لحظاتت و ثبت کنم ...
عاشق تو (مامان)
چهارشنبه یازدهم مرداد 1391 ] [ 12:2 ] [ مامان رایان ]
این هم عکس اتاقت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی