رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رایان ، شاهزاده کوچک

ورود به یازدهمین ماه زندگی نفس من و اولین نوروز 3 نفره ما ...

1392/1/6 3:10
نویسنده : مامان رایان
1,639 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه زندگی من .. عید شما مبارکککککککککهورا

این عید برای من قشنگترین و زیباترین نوروز زندگی من بود چون فرشته ای همچون شما کنار سفره هفت سین به ما پیوسته .. عزیز دل مادر ، انشا.. هزاران بهار زندگی کنی و شاد وسلامت باشی ..

قربون اون قدمت برم که با اومدنت مامان و بابا رو صابخونه کردی و ما اولین عید زندگی شما رو تو خونه خودمون سفره هفت سین پهن کردیم ...با قدوم مبارکت خوشبختی زندگی ما عطر و بوی تازه گرفت و نه صد چندان بلکه هزاران چندان شد ...

اینجا منتظر سال تحویل بودی ...

 

 

سال نو شما مبارک ...

 

عزیز دلکم ، مامان و ببخش که این چند وقت بخاطر اسباب کشی نتونست بیاد تو خونه مجازیت و خاطراتت و بنویسه راستش این چند وقت به خاطر رنگ امیزی خونه ما مدتی خونه مامان شکوه و مامان قدسیت زندگی می کردیم ، آخه می گن بوی رنگ واسه ریه نازنین شما سمه و ما هم ترسیدیم و ترجیح دادیم خونه مامان بزرگات باشم... الهی فدات شم که چقدر ذوق می زدی می دیدی دور و برت شلوغه ولی همش شبا بیدار می شدی و گریه می کردی آخه جات عوض شده بود و عادت به تخت خواب خودمون داشتی ... و چقدر اذیت شدی ... به زبون بی زبونی خونه خودمون و می خواستی .. ولی شکر خدا تموم شد و چقدر عمه جونات به مامانت کمک کردن برای اسباب کشی .. مامان شکوهت که کارش نگهداری از شما شده بود و من و عمه الی و عمه مریم طفلی همش کار می کردیم تا سریعتر خونه اماده شه ...  خلاصه همه به تکاپو افتاده بودند..ولی وقتی تموم شد و دور و بر شما خلوت شد ، شما از تنهایی تو خونه می ترسیدی ..آخه چون خونمون نسبت به قبل بزرگ تر شده بود و شما اشنا به محیط خونه نبودی تا من و یک لحظه نمی دیدی غش می کردی از گریه .. خدا رو شکر که الان همه جاش و یاد گرفتی و تا غافل می شم نمی دونم کجا رفتی و داری چه می کنی ...

عزیز دلم عاشق جوراب و کفش و پا هستی ... هم می ری سر کشوها و جورابات و در می یاری و می خوری .. یا اگر من یا بابات دراز کشیده باشیم سریع می یای و سعی می کنی شصت پای ما رو گاز بگیری .. که خوب مسلما ما نمی زاریم و دعوات می کنیم .. آخه فدات شم من این چه کاریه ؟؟وقت تمام

نفس من ...

اونقدر انرژی داری و از دیوار راست بالا می ری که نفس من و می گیری مثلا از میز تلویزیون بالا می ری و اونقدر روی صفحه ال سی دی می کوبی که رد دستت همه جاش مونده یا با کنترل کانال و عوض می کنی و کنترل و که ازت می گیرم خودت می ری و با دست دکمه رسیور و وی سی دی و ان و آف می کنی .. یا می ری سر کشوهات و کشوهات و باز می کنی .. اول همه محتویاتش و خالی می کنی و بعد که مطمئن شدی دیگه چیزی توش نیس ازش به عنوان کمکی استفاده می کنی تا بلند شی و چون کشوهات ریلی هستن من می ترسم بسته شن و انگشتهای نازنینت لاش گیر کنن ..

همه وجودم ...

تازگیها یاد گرفتی دست دستی کنی و جالب اینجاست که صدا هم می ده و تا هر اهنگی بشنوی چه از ماهواره چه نانای نانای معمولی چه اهنگ تبلیغ شروع به تکون دادن خودت می کنی و عقب جلو می ری و به ما نگاه می کنی تا ما هم برات دس بزنیم ...و شروع می کنی به خندین و رقصیدن ...فدای اون تکون دادنات بشم منقلب ...راستی از دو روز پیش که باهات بای بای کردم بای بای بلد شدی و تا کسی از خونمون می ره یا از مهمونی می خوایم بیایم بای بای می کنی .. الهی مامان فدااااااااااا شه ....بغل

نازنین من ...

تازگیها دیگه واقعا دوس داری راه بری و همش سعی می کنی واستی .. برای چند لحظه ای هم می ایستی در واقع ماکزیمم 5 ثانیه ولی تا بفهمی واستادی از ترس اینکه نیفتی ، از زرنگیت سرع می شینی ، که مبادا اتفاقی بیفته ...ولی بعضی وقتها هم اون اتفاقی که نباید بیفته می افته .. مثل دیشب که اومدی از صندلی کمک بگیری و پاشی ولی لیز خوردی و لب بالات یک کم خون اومد .. خدا رحم کرد که دندونای مرواریدیت نشکست .. الان دو تا مروارید سفید ناز پایین دراوردی .. لثه هات خیلی می خوارن و من مداوم برات ژل دندون می زنم تا یک کم خارش و دردت کم شه اما هنوز همون دو تا مروارید و فقط داری ...

و در آخر چند عکس به روایت تصویر

 

 

آخه مامان جون با خر هم عکس می گیرن ؟؟ تازه مامانمون به خره می گه جیگر !

 

هی این مامان ما به ما کارای سخت می ده .. خودش نشسته خونه ، ما رو فرستاده بریم از چاه آب بکشیم ..

بفرمایید نوش جان ... حالا این آب از گلوتون پایین می ره از ما به این کوچولویی کار کشیدین ؟؟؟

 

 

 

برامون مهمون اومده .. نهار دیزی بار گذاشتم .. حالا مامانمون گفته یک چایی هم براشون  بریزم.. چقدر از من کار می کشن...

 

 

 

اینم مامان شکوه ماست ، پاش درد می کرد گفتم بشین تا برسونمت ...

 

می گن این آقا همساده است

 

 کلاه قرمزی جون من و نندازی !!مواظب باش ...

 

.: رایان جان تا این لحظه ، 10 ماه و 9 روز و 19 ساعت و 2 دقیقه و 10 ثانیه سن دارد :.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عمه مریم
7 فروردین 92 0:43
سلام پسر خوشکل! اولین عیدت مبارک توپول!
هر روز که بزرگتر میشی نانازتر میشی
عکسا خیلی خوشکلن مامان شیلا


عید شما هم مبارک ... چشماتون خوشگل می بینه عمه جون..بوس
عمه الی
7 فروردین 92 1:00
اولا اولین عید قشنگ رایانی عمه الی مبارک خوشگلم ثانیا دست شما درد نکنه برامون دیزی بار گذاشتین با این دستهای کوچک نازنازی ایشالله خدا همیشه فرشته کوچولوی مارو حفظ کنه عزیززززززززززززززززززززززم.


نوش جونتون عمه جون .. راستش دفعه اولمون بود دیزی بار میگذاشتیم...عیدتون مبارک ...
سپیده
18 فروردین 92 14:21
سلام ماشالا هزار ماشالا روز به روز نازتر و بامزه تر میشه فینگیلی خوشگل
ایشالا که سال نو مبارک باشه و یه سال عالی پیش رو داشته باشین


قربونت عزیزم ... سال نو شما هم مبارک
سپیده از وبلاگ "کودک من"
28 فروردین 92 13:06
سلام خانمی. دوست داشتید در مسابقه ما شرکت کنید
مامان دنیز
9 اردیبهشت 92 22:06
چه گل پسری هزار ماشلله چه جالب ظرف هفت سین من و شما شبیه هم