رایانرایان، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

رایان ، شاهزاده کوچک

اولین غذا بعد از شیر مادر

1391/8/18 2:53
نویسنده : مامان رایان
3,206 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مادر ، همه کس من ،همه چیز من ، همه جون من ، وجــــــــــــــــــــود من !

نفس مادر شما دقیقا از روز شنبه که مصادف با عید غدیر هم بود (این بهترین عید غدیر مامانت بود چون خدا شما رو که بهترین فرشته دنیایی به من و باباییت هدیه کرده بود) مورخ ١٣ آبان یا ٣ نوامبر ٢٠١٢ برای اولین بار در خونه خاله آنژل شام دعوت بودیم که به پیشنهاد زنمو ، من از سوپ شیر به شما هم دو قاشق دادم .. الهی فدات شم که چقدم دوس داشتی ... شبش هم راحت خوابیدی ...

فردا صبحش هم من سرلاک و برای شما شروع کردم .. سرلاک برنج و شیر ... و برای ظهر هم برات توی قابلمه نازت ، سوپ بار گذاشتم (یک تیکه گوشت ، یک تیکه مرغ ، دو قاشق برنج ، یک تیکه هویج ، یک تیکه سیب زمینی ، یک کوچولو پیاز ، دو برگ جعفری) و آبلیمو تازه ! می خواستم برات کره هم بزنم ولی مامان شکوهت نگذاشت ، می گفت  شما گناه داری همش گردنت بخاطر تپلی زخم می شه .. می گه بعدا اگه مجبور شی نخوری گناه داری الان که متوجه نمی شی ...

عشق مامان تو این یک هفته ای که غذا خور شدی نزدیک ٤٠٠ گرم تپل تر شدی (١٠٠٠٠٠ ماشا.. بترکه چشم حسود پوف پوف پوف) ٢٠٠ گرم دیگه می شی کیسه برنج به قول بابات و به قول بابابزرگت (کیسه هلو )

عزیزدلممممممممممممم عاشقتم .. امروز داشتم عکسهای ٣ ماهگیت و می دیدم و خدا می دونه که چقدر دلم گرفت .. من دوس ندارم بزرگ شی .. دوس دارم مال من بمونی .. مال خود خودم به تنهایی نه مال خودت ... وقتی که من و یک لحظه نمی بینی و یا برای چند لجظه تنهات می گذارم چنان زار می زنی انگار من تو رو رها کردم ... و من به طرفت می دوم و شما رو در آغوش می گیرم و  بهت شیر می دم و در حین شیر دادن دستای کوچولوت و بوسه بارون می کنم و بهت آروم می گم ... عشق من ، نفسم ، من تا زنده ام هرگز هرگز هرگز تنهات نمی گذارم ... ممکنه شما روزی من و رها کنی و بری دنبال زندگیت ولی من ؟   .. من دیوونتممممممممم تا ابد ... حتی اگر نباشم باز هم روحم می شه فرشته نگهبانت و از تو محافظت می کنه ...

رایان جان ، شاهزاده من !!!!

تازگیها تو روروئکت می دوی ، از این سو به اون سو .. و من باید مرتب مراقبت باشم .. ولی خوشحالم چون مطمئنم زود راه خواهی افتاد ...

موهای نازت بلند شده ولی دوس ندارم کوتاه کنم ...می خوام بلند کنم تا از دخترها هم خوشگلتر بشی ...

رایان من

جمعه ، ٦ ماه شما تموم می شه ولی من در عین خوشحالی به شدت ناراحتم ، اون هم به این دلیل که باید واکسن بزنی و واکسن زدن شما مرگ منه .. چون می میرم و زنده می شم .. همیشه وقتی شما رو برای واکسن می بریم ، طفلی مامان شکوت طاقت می یاره چون مامانت بیرون اتاق داره برات آیه الکرسی می خونه و گریه می کنه ...مامانت لوس نیس عاشقه ، عاشقه یه دونه فرشتش ..ولی خوب برای سلامتیت ضروریه و باید انجام داد ... من و ببخش که باید اجازه بدم تا به شما آمپول بزنند ...

الان که دارم تایپ می کنم ساعت ٢:٢٠ دقیقه نیمه شبه ، چون وقتی بیداری من فرصت سر خاروندن هم ندارم ، ولی الان بیدار شدی تا شیر بخوری ، البته شیر خوردن بهانته می خوای مطمئن شی من فرار نکردم .. الان رو دست چپم خوابت برده و من همچنان با دست راستم در حال تایپم ولی دلم نمی یاد شما رو در تختت قرار بدم .. دوس دارم لمست کنممممممممممممممممممممم ...

عاشق دیوانه وار تو تا ابد

مامان

 

این عکس شما و سید طاها (پسر دایی شماست ) که در عید غدیر خونه مامان شکوه گرفته شده.. امیدوارم همیشه برای هم دوستان خوبی باشید ... انشا..

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)