رایانرایان، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

رایان ، شاهزاده کوچک

هفتمین ماه زندگی ...

1391/9/11 3:22
نویسنده : مامان رایان
842 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان .. بلاخره شما واکسن 6 ماهگیت و زدی .. بگذریم که چقدر بی تابی کردی ... ماشا.. تپلی من با وزن نزدیک 10 کیلو .. دکتر گفت دیگه در غذا خوردنت اصرار نکنیم .. تو غذای شما نه خبری از کره هست نه شکر ... ههه .. الهی فدات شم که از حالا تو رژیمی ... قربونت برم من ...

از اول شروع هفت ماهگی کارتونهای بی بی انیشتن  برای 6 ماه به بالا برات می زارم و شما چه ذوقی می زنی ... و منو هم به تماشا دعوت می کنی .. یک قسمتش در مورد اصوات حیوانات هست و شما از تو اون یاد گرفتی و با صدای بلند می گی بععععععععععععع niniweblog.com و ما غش می کنیم از خنده ... عمه جون مریمت حرف قشنگی زد گفت دو تا بع پشت هم بگی می شه شبیه بابا ... هههه .. هر چی باشه عمت گفتار درمانه ...

دیروز یک اتفاق جالب افتاد ... شما تو روروئکت بودی و من حواسم نبود و زده بودم رو کانال ایران ... از اونجایی که ما همیشه از ماهواره فیل و شو می بینیم ... کانال ایران داشت یک مجری چادری و که در باغی ایستاده بود نشون می داد و شما در یک لحظه نمی دونم فکر کردی اون خانومه اومده خونمون داشتی فکر می کردی چطور اومد که ندیدی از در وارد شه یا چون چادری بود تعجب کردی ؟؟ خلاصه یک ربعی تو روروئکت با گردنن که به طرف تلویزیون چرخونده بودی و کج شده بود مات مونده بودی الهی فدات شمممممممم که من ظرفهام و شستم و شما هنوز درگیر مجری بودی تا من طاقت نیاوردم و شما رو خوردمممممممممممممم

فصل زمستون اومده و سرماااااااااااا منم خیلی دوس دارم شما شیک باشی ولی مامان شکوه طفلی دیگه چشماش مثل قدیم قوی نیست که برای مامانت بافتنی می بافت ... برای همین مامانت ه یک خانومی سفارش داشت که برات شال و کلاه دستی ببافه .. ان شا.. که به خوشی بپوشی پسر گلممممممم

 

 

 

پنجشنبه رفتیم الماس شرق ... مامانی حسابی شما رو پوشونده بود که وقتی جیگر گوشش نچاد ...

قربونت برم که از اول تا آخر صدات در نیومد ... تو کالسکت بودی ... من و بابایی چندین بار چکت کردیم تا مطمئنیم شیم اتفاقی برات نیفتاده .. آخه نفس نمی کشیدی (یعنی صدات در نمی یومد) بابات می گفت حتما با خودت می گی هیچی نگیممممممم یک وقت اینا پشیمون نشن ما رو نیارن بیرون ... ساکت باشیم تا ببینن چقدر خوبیممممممم همش ما رو بیارن ددر ... فدات بشم آخه هوا سرده گل من وو الماس شرق ه برای این رفتیم که سک ساختمون چند طبقه سرپوشیده تجاری ... فدات شم که از اول تا آخر به نور سقف ها نگاه می کردییییییی ... گردنت درد نگرفت ؟؟؟  تو الماس شرق سینما ٥ بعدی بود .. مامان و بابا خیلی دوس داشتن برند آخه تا حالا فقط تا ٣ بعدیش و دیدن اما ترسیدند که شما بترسی واسه همین نرفتند ... الماس شرق شهربازی واسه بچه ها هم داشت اما شما هنوز نی نی هستی و نمی تونستیم ببریمت .. واییییی که چقدر مامان آرزو داره شما رو ببره شهربازی تا حسابیییییییییی خوش بگذرونی ... انشا.. ببرمت دیزنی لند .. هههه

این عکس تو ماشین وقتی می رفتیم

این عکس تو ماشین وقتی بر می گشتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عمه الی
12 آذر 91 12:10
چه رایان خوشگلی دارم من عسلیییییییی اگه الان دسترسییییییی داشتم درسته قورتتتتتتتتتت میدادم تقدیم به رایانم


...............
*:
نرگس مامان طاها و تارا
13 آذر 91 10:56
شقايق جان ميلم گرفتي؟چرا خبري ازت نيست؟به دردت خورد؟
چقدر اين پسر جيگر شده چقدر لباساش خوشكل

آره عزیزمممممممممم جواب هم دادم نرسید ؟؟ خیلییییییییی ممنونممممم لطف کردی ... جشمات قشنگ می بینه .. یک خانومی تو تهران براش بافت و فرستاد آدرسش این بود ninibaft.ir
خواستی برای اون دو تا جیگر سفارش بده ...
نرگس مامان طاها و تارا
13 آذر 91 11:43
واي يادم رفت خصوصي بذازروتاييد نكن شايق جون


چشمممممممم