اولین کلمه بــــــــــــــابــــــــــــــا
سلام نفسم ، همه کسم ، دار و ندارم ...
دیروز صبح (که باز هم سه شنبه بود ٩١/١٠/١٢) شما وقتی از خواب نازت در ساعت ١٢ بیدار شدی ، بعد از خندیدن در حالیکه داشتم باهات تمرین ماما می کردم ، گفتی بعععا بععععا ... عشق من الهییییییییی قربونت اون زبون نازت برم ، عشق کردم ، البته خوشحال تر می شدم که می گفتی ماما ، آخه من زاییدمت من شیرت می دم ، من بزرگت می کنم و ٩ ماه و ٩ روز تو دل من بودی قربونت برم ، اونوقت راحت منو فروختی ؟؟؟!!!! خوب یک ماما هم واسه دل من بگو نازنینم .. ولی شوخی کردم نفسم تو حرف بزن هر چی دوس داری بگو ، حق داری بابا بگی ، آخه منم بابات و خیلییییییییی دوس دارم .... خیلی خوب حسود من ... شما رو بیشتر دوس دارم خوب شد ؟؟
عزیز دلم وقتی تلفن زنگ می زنه و مامانی تو آشپزخونه مشغول کاره ، شما با روروئکت (آخه پای شماست !) می دوی جلوی تلفن و دستت و زیر چونت می زنی و به چراغ تلفن که روشن شده و صدای زنگ ، خیره می شی ...مطمئنم تو دلت می گی ما که نمی تونیم برداریم ، مامانمونم دستش بنده ... حالا شما کی هستین ؟؟ با ما چی کار دارین ؟؟؟
آخخخخخخخخ که چقدر عزیز شدی ، عزیز بودی ، عزیزتر شدی ... تازگی همش مجبورم کرم مرطوب کننده به پوست نازک و نرمت بزنم ، آخه پوستت به خودم رفته و خیلی حساسه سریع قرمز می شه و خشکی می زنه ، چند تا ویژگیت به من رفته که غیر قابل انکاره ، اولیش که خیلی مهمه رنگ پوستته مه مثل مامانت سفیده ، (مامان شکوهت وقتی بدنیا اومدی و به همراه بابات اولین نفراتی بودن که ما رو دیدند ، می گه : همه حواسم به این بوده که ببینم سفیدی یا نه ؟؟ که خدا رو شکررررر بودی !! آخه مامانت خیلی حساس بود ! ههه) دومین ويژگیت موهای بور و نازک و لختت هست ، آخه موهای بابایی مسواکی و درشته ، و سومین ويژگیت لبای ناز و کوچولوت هست ... بقیش کپ باباته و مامان هیچ شباهتی نداره ... حتی گروه خونیت هم مثل بابات B+ هست ..
عروسکم ، طبق جدول رشد شما باید آبمیوه (آب سیب و هویج) و زرده تخم مرغ و شروع کنی .. آبمیوه ات رو برات ریختم تو شیشه و خیلی دوس داشتی البته آب سیب و از آب هویج بیشتر دوس می داشتی ولی وقتی زرده تخم مرغ پخته شده رو با کره له کردم و بهت دادم ، زور به دلت اومد و همه رو تف کردی .. حالا دارم فکر می کنم بهتره زرده رو تو فرنیت بپزم و بهت بدم ...
اوایل هفته برف سنگینی مشهد اومد ، و ما وقتی جمعه رفتیم خونه بابابزرگت ، شما اولین برف زندگیت و دیدی ، من و بابایی می گفتیم حتما با خودت می گی : اینا چیه از آسمون می ریزه ؟ خوردنیه ؟؟ خوب بخوریمش !! خوشمزه است ؟؟؟
بخاطر سرمای زیاد ما نمی تونیم از خونه بیرون بریم ، چون همه جا یخ بسته و فوق العاده سر هست ... دیروز سرلاک شما تموم شد از اونجایی که سرلاک مورد علاقه ات سرلاک گندم و موز و شیر هست مامانی به بابات گفت بگیره ، بابایی هم وقتی ماشین و تو گاراژ می زنه ، دیگه زورش می یاد بره بیرون ، واسه همین مامانت شما رو به بابایی سپرد و خودش پیاده رفت که برات بخره ، 3 مرتبه نزدیک بود مامانت زمین بخوره که خدا رحمش کرد ، باورت نمی شه ولی کلی مفازه و هایپر سر زدم که نداشتم و از آخر ، تو یک داروخانه تونستم برات پیدا کنم !اینقدر گشنه بودی که کلیییییی خوردی ... بابایی می گفت اینقدر سوخته بودی (اصطلاح گنابادی ، به معنی So Hungry)
مامانت می خواد شروع کنه زبان خوندن ، نمی دونم شما فرصت خواهی داد یا نه ؟؟ قربونت برم می ترسم چند سال دیگه زبان مامان و بابات و مسخره کنی یا زبان انگلیسی ما باعث خجالت شما بشه ... خدا نکنه !!!
الان که دارم تایپ می کنم ، شما حمومت و کردی و راحت لالا کردی ولی هر از گاهی نق می زنی و شیر می خوای مثل الان که داری هم شیر می خوری و هم مامانت تایپ می کنه ... نمی دونم چرا فکر می کردم بعد از 6 ماه من راحت تر می شم و شما شبها بهتر خواهی خوابید ولی هر چی بزرگتر می شی بیشتررررررر شیر می خوری و شبها عادت کردی تا صبح کنار من بخوابی و شیر بخوری حتی با اینکه من قبل خواب با سوپ سیرت می کنم ...خدا می دونه صبحها با پا درد از خواب بیدار می شم از بس شیر می خوری ، چند وقت پیش فکر می کردم شما رو 1 سالگی از شیر بگیرم و شیر پاستوریزه بهت بدم ولی لامصب دلم نمی یاد..آخه من عاشقتممممممممممممممممم
اینجا هم پارک نزدیک خونه بابابزرگ حبیب هست !