هشت ماه و 14 روزگی مصادف با تولد حضرت محمد (ص) و صاحبخونه شدن ما !!!
سلام مامانیییییییی ...
الهی قربون قدمت برمممممممممممم که از قدم شما ، مامان و بابا صاحبخونه شدن ... فدای قدمت بشم الهی ...شدیم همسایه مامان شکوه اینا ... هوراااااااااا (ولی حیف که نمی تونیم بریم اونجا )
دیشب برای اولین بار ما به شما رولت خامه ای دادم .. وای که چقدر دوس داشتی و با مزه می خوردی ...هنوز دندون نداری .. ولی از دو هفته که سرباز رایان شدی تند تند سینه خیز می ری و باید حواسمون بهت کاملا باشه ...تازگی دوس داری غذای ما رو بخوری که له کنم و بهت بدم جالبه که سیب زمینی سرخ کرده خیلییی دوس داری .. دیروز داشتم دوغ می خوردم که از دستم قاپ زدی ... جالبه که خیلی هم دوس داشتی !!! عشقیییییییییییییییییی
راستی هفته پیش با بابا و مامان شکوه رفتیم اتلیه روناک .. کلی عکس لختی ناز گرفتی و خندیدی ...عاشق اون خنده ها و ژست هات شدم ... می خواستم کلی دیگه هم عکس بگیرم که بابایی گفت برای تولدت ببریمت .. ولی 1 ماه طول می کشه تا حاظر شه و من همش لحظه شماری می کنم ...
رایان جونی حاج خانوم می شوددد ....(در خونه مامان بزرگش )
...
وقتی خودت شیشه آبمیوه ات و پیدا می کنی و خیلی با مزه می خوری ...
الهی مامان فدای اون خنده هات شه نفسمممممممممممم...
اینجا می گفتی دوربین و بده خودم مامان جون....